-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 11:24
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
-
عشق
شنبه 5 آبانماه سال 1386 16:44
عشق یعنی عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک …
-
تولد
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 21:55
دیشب تولد مامانم بود رفتیم بیرون با دوستاش براش جشن گرفتیم چقدر خوش گذشت
-
گردش
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 22:42
دوباره سلام جایه همتون خالی امروز بد از کلاسم رفتم بیرون چقدر بهم حال داد اونم بد از این همه بیرون نرفتن
-
بی حوصلگی
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 16:13
حوصلم سر رفته خسته شدم اینقدر زبان خوندم دلم میخواد برم بگردم ولی نمیدونم کجا همه جا دیگه تکراری شده یه دوسته خوبم پیدا نمیشه ادم باهاش بره بگرده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 23:03
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم او در فغان و در غوغاست ((عاشقی چیزه خوبی که هر کسی خوب درکش نمیکنه)) شاید خیلی ها حرفمو قبول نداشته باشند ولی من خودم واقعا قبولش دارم
-
شب
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 01:23
خوابم نمیاد ... میخوام بنویسم میخوام حرف بزنم میخوام درد دل کنم ولی نمیدونم چی بگم... از کجا بگم ... اصلا باید بگم... نمیدونم...